دفتر نوشته های من



 

یه چند وقتی هست که چیزی ننوشتم.البته تا پریروز.

کلا هر زمانی سرگرم یه کاری ام.

یبار انیمه میبینم کتاب نمیخونم. یبار کتابم میخونم انیمه نمیبینم. ولی هیچوقت نویسندگی رو کنار نمیذاشتم نمیدونم این بار چی شده بود.

پریشب ساعت ۱۱ و ۴۵ دقیقه داشتم فکر میکردم بعد از یه مدت طولانی چی بنویسم.

سه تا ایده به ذهنم رسید::

دو تای اولی درمورد والیبال بود اون یکی هم چیزی غیر از والیبال(ー〃)

اولیش اسمش والیبال تنها مبارزه در آسمان نیست» هست.

همونطور که از اسمش پیداس درمورد لیبرو یا توپ گیر هاست( طفلکی ها خیلی مظلومن(゜o゜) ).

داستان هم از زبان یه لیبرو ئه.

لیبرو توی والیبال از همه قد کوتاه تره ولی نقش خیلی مهمی داره. لیبرو کسیه که وقتی آبشار های آبشار زن دفاع میشن اونجاست تا توپ رو جمع کنه که روحیه بچه ها خراب نشه.

همیشه از پشت هوای همه تیم رو داره.

داستان بعدی درمورد یه آبشار زن ئه. یا میشه گفت درمورد یه پاسور.درمورد هر دو تاشون هست دیگه:|

اسمش هم دیوار آهنی » هست که اون آبشار زنِ همه آبشار هاش دفاع میشدن و یه دیوار آهنی جلوش بوده(همون دفاع تیم حریف) بعد از یه مدتی یه پاسور جدید به تیمشون اضافه میشه که به کمک اون پاسور میتونه آبشار هاش رو بخوابونه و از دیوار آهنی رد بشه.

و اما داستان بعدی که قرار شد اونو بنویسم.

اسمش نامه ای به ژولیت » هست که نه کوتاهه نه بلند (دقیقا نمیدونم چیه) درمورد دو تا دوست قدیمی ان که سال ها از هم دور بودن.

یکی از اونا به دلیل اتفاق ناگواری (که بعداخودتون میخونید) مجبور میشه به یه مکان دیگه بره که خیلییییییی از شهر ش دور بوده.

بعد از دو سه سال اون یکی شون تصمیم میگیره براش نامه بنویسه و در واقع کل داستان نامه های اون دختره به دوستشه.

ولی در جواب نامه هاش نامه ای دریافت نمیکنه.

خلاصه قشنگ شد.

تصمیم گرفتم توی ۱۰ روز بنویسم که تا الان دو روزش تموم شده.

داستان رو توی پست بعدی براتون میزارم.

 

 

 

 


این هم یکی از داستان هاییه که خیلی دوسش دارم.

یه شب وقتی داشتم میرفتم بیرون، ماه کامل بود. یاد این جمله افتادم: صورتش مثل ماه شب چهارده میدرخشه»

از این رو یه داستان به ذهنم رسید.

درمورد یه دختر گم شده با موهای طلاییه و خلاصه مثل ماه.

درست زمانی که گم میشه، خواهر کوچیکترش به دنیا میاد و داستان هم از زبان خواهر کوچیکترشه.

یه جمله هم هست که توی داستان هی استفاده میشه اونم این جمله س: صورتش مثل ماه شب چهارده میدرخشی، موخای طلایی اش در باد می رقصد، آه چشم هایش، چشم هایش مانند دو گلوله آبی ست که دریا از آن پیداست»

اول داستان هم با این شروع میشه.

توی داستان هم خواهر کوچیکتر دنبال خواهر بزرگتر میگرده.

اون شون، توی یه روستا زندگی میکنه و بعد مادرش میمیره و اون میره دنبال خواهرش.

اون جمله هه رو هم مادرش به خواهر کوچیکتره .


میخوام درمورد یکی از مسخره ترین داستانام بنویسم

اسمش صخره مر مر» ئه.

درمورد دو تا دوسته که اسماشون رو هم یادم نمیاد:|

توی کتاب هایی که میخونن درمورد یه صخره جادویی، توی یه سرزمین جادویی، چیزایی میخونن.

توی اون سرزمین همه چیز خارق العاده س.

مثلا درختای صورتی و از این جور چیزا:|

وقتی به بزرگتر هاشون درمورد این سرزمین حرف میزنن، اونا بهشون میگن اینا فقط یه داستانه و همچین جایی وجود نداره.

اما

اونا میرن پی ماجراجویی و اون سرزمین رو پیدا میکنن.

البته قبلش نا امید میشن و اینا ؛بعد یه بار یکی از اونا، نقشه اونجا رو پیدا میکنه و بعد میرن پی ماجراجویی.

کل داستان درمورد پیدا کردن اون سرزمینه و اتفاقاتی که توی راه می افته.

همین بود.

شاید داستانش براتون جالب باشه(که برای من اصلا نیست:||||||) ولی طوری که نوشتمش خیلی بد شد. البته کامل ننوشتم.

 

 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

75664728 55552 ترکیش موزیک : سایت دانلود آهنگ ایرانی به زبان ترکیه -فارسی راهنما و ترفند های ایرانسل و همراه اول سورا دانلود بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد. لذیذ مجله تخصصی ماشین دانلود کتاب علمي پزشکي وب لژیون هشتم نمایندگی سمنان:آقای امین رفیعی 102037932