میخوام درمورد یکی از مسخره ترین داستانام بنویسم
اسمش صخره مر مر» ئه.
درمورد دو تا دوسته که اسماشون رو هم یادم نمیاد:|
توی کتاب هایی که میخونن درمورد یه صخره جادویی، توی یه سرزمین جادویی، چیزایی میخونن.
توی اون سرزمین همه چیز خارق العاده س.
مثلا درختای صورتی و از این جور چیزا:|
وقتی به بزرگتر هاشون درمورد این سرزمین حرف میزنن، اونا بهشون میگن اینا فقط یه داستانه و همچین جایی وجود نداره.
اما
اونا میرن پی ماجراجویی و اون سرزمین رو پیدا میکنن.
البته قبلش نا امید میشن و اینا ؛بعد یه بار یکی از اونا، نقشه اونجا رو پیدا میکنه و بعد میرن پی ماجراجویی.
کل داستان درمورد پیدا کردن اون سرزمینه و اتفاقاتی که توی راه می افته.
همین بود.
شاید داستانش براتون جالب باشه(که برای من اصلا نیست:||||||) ولی طوری که نوشتمش خیلی بد شد. البته کامل ننوشتم.
درباره این سایت